مهتا جونمهتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 3 روز سن داره
مهیار جونمهیار جون، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

هدیه های آسمانی

روز مادر

امروز صبح که از خواب پاشدی چنان لبخندی نثارم کردی که می تونم بگم بهترین هدیه دنیا رو بهم دادی دخملکم.... یعنی امسال به معنای واقعی مامان شدم و بهترین هدیه رو از لبخند زیبای تو دریافت کردم... قربون اون لپات بره مامان ... روز مادر بر همه مامانای نازنازی مبارک ... مخصوصا مامان خودم که مامانی مهتا جون می شه ... راستی امروز رفتیم شهروند ... کلی ذوق کرده بودی ... هی به این ور اونور نگاه می کردی ... بیخود نیست می گن بچه حلالزاده به داییش میره بعدش رفتیم پیش مامانی واسه تبریک روز مادر ...                         ...
3 خرداد 1390

یک ماهه شدی عسل خانوم

امروز نازگل مامان یک ماهه شد .... هورا کلی بزرگ شدی ... مامان برای تولد یک ماهگیت کیک پخت ... با لباس بیمارستان برات عکس گرفتم تا ببینی ماشالا چقدر بزرگ شدی عسلم ... الان حدس می زنم ۵ کیلو شده باشی توپول مامان ... اینقدر مامان چاقاله بادوم خورد که تو هم چاقاله شدی عزیز دلم ... تولد یک ماهگیت مبارک عزیزم ... ایشالا صد ساله شی نه صد و بیست ساله شی ... سالهای سال همیشه ...سرحال و شاداب باشی  اینم یه بوس جانانه از طرف مامان و بابا                         ...
29 ارديبهشت 1390

29 روزگي مهتاي گلم

مهتای خوشکل مامان امروز ۲۹ روزه شدی ... رو صورتت چند تا جوش زده و مامان مریم خیلی ناراحته ... راستی چند تا عکس خوشکلم ازت گرفتم مامان جون ...       ...
27 ارديبهشت 1390

امروز 28 روزه شدی دخملکم

وقتی فرشته نازمو بغل می کنم تو کار خدا می مونم .... باورم نمی شه که این موجود زیبا از یه سلول کوچیک تو شکم من بوجود اومده ... وقتی به دستای قشنگت نگاه می کنم ... به پاهای کوچولوت ... به موهای ناز و ابریشمیت ... به موهای ظریف پیشونیت ... به چشمای خوشرنگ خاکستریت ... به اون پوست ظریف و نازت که مثل برگ گل لطیفه ... فقط می مونم تو کار خدا که واقعا احسن الخالقینه ... فقط ازم برمیاد که شکرش کنم و برای همه منتظرا دعا کنم .... ازش می خوام که نی نی همه مامان نازیا رو براشون حفظ کنه و می خوام که دخمل خوشکلم یه دخمل خوب و باتربیت بشه که زندگیش سرشار از موفقیت باشه ... خوشکلم امروز ۲۸ روزه شدی ... الان لالا کردی و مامان اومده تا برات خاطره بنوی...
26 ارديبهشت 1390

تولد مامان مریم و اولین لبخند مهتا جوني

سلام مامانی ... امروز تولد من بود و تو خوشکل مامان بهش دو تا کادوی ناز دادی .... اولش یه شکلات خوشمزه و بعدشم اولین لبخند زیبای زندگیتو به مامان زدی ... جوری که دلش حسابی ضعف رفت ... راستی بابا طه رفته ماموریت و جاش خیلی خالیه ... بابا طه خیلی دوستت داره ها ... چند تا از عکساتو با خودش برد تا اونجا دلش برات تنگ نشه ... خدایا شکرت هدیه تولد امسالم خیلی ناز و دوست داشتنیه   ... در عوض پیش مامانی بودیم تا دلمون برای بابا تنگ نشه ...                     ...
19 ارديبهشت 1390

فکر کردم سرما خوردي

امروز ۱۷ روزه شدی و مامان مریم فکر می کرد سرما خوردی ... آخه همش گلوتو صاف می کردی ... تصمیم گرفتیم ببریمت پیش دکتر بامزت که هر دفعه می بینتت کلی قربون صدقت می ره ... آره دکتر محمد ترکمن که فوق تخصص نوزادانه و واقعا کارشو خوب بلده ... بگذریم ... بردمت پیش دکتر و اونم کلی قربون صدقت رفت گفت واقعا خوشکلی ... برات وان یکاد خوند که چشم نخوری عسل خانوم ... دکتر گفت هیچیت نیست خدا رو شکر و همه چیز رو براهه ... ما هم کلی ذوق کردیم ... قدت شده ۵۵.۵ سانت و وزنتم شده ۴ کیلو و ۳۵۰ گرم ... دور سرتم شده ۶ . ۳۷ سانت ... بعدشم رفتیم و همون خوش قدمیتو دیدیم ... خلاصه روز خوبی بود مامانی ...  چند تا عکس خوشکل هم می ذارم   ...
15 ارديبهشت 1390

اولین کنترل وزن دخمل خوشکلم

امروز ۱۳ اردیبهشته .... عسل مامان امروز ۱۵ روزه شده و بردیمش برای کنترل قد و وزن ... خانومه گفت مهتای مامان شده ۴ کیلو و ۱۵۰ گرم و قد نازشم شده ۵۴ سانت ... خلاصه گفت که رشد عسل مامان خوبه خدا رو شکر ... الهی فدات بشه مامان که همش حین معاینه خواب بودی یه خواب ناز خوشکل ... راستی جیگر مامان دیروز سالگرد ازدواج مامان مریم و بابا طه بودا ... امسال سومین سالگرد ازدواجمونه و خوشکل ترین هدیه رو از خدا گرفتیم یه دخمل گوگولیه ۱۴ روزه ... بدون که هیچ هدیه ای مثل تو شیرین نیست ... امسال بهترین هدیه رو از خدا گرفتیم ... بازم شکرت خدای مهربون .... ازت می خوام که جوجوی همه مامان و باباها رو براشون نگه داری و جوجوی ما رو هم در پن...
13 ارديبهشت 1390

اولین مهمونی مهتا جونی ( افتادن ناف خوشکلم )

امروز مهتا برای اولین بار رفت مهمونی .... کجا ؟  .... خونه مامانی ... خلاصه دخملم خیلی خوشحال بود ... مامانی بردش حموم و دیدیم ای بابا ناف خانوم خانوما هم افتاده... خلاصه این که ۹ اردیبهشت تو تاریخ ثبت شد و دوازده روز طول کشید تا آخرین علایم ارتباطی مامان مریم و مهتا قطع شد ... البته الان دیگه همش مستقیم تو بغل مامان مریمی نه از طریق بند ناف قربون اون چشمای خوشکلت بره مامان ... چند تا عکسم گرفتم ازت که می ذارم ببینی ..             ...
9 ارديبهشت 1390

تولد شکوفه بهاریمون

امروز ۲۹ فروردین ۹۰ قشنگترین روز زندگی من و بابا طه بود  و مهتای خوشکل من چشمای قشنگشو به روی دنیا  باز کرد . نمی دونم حس مادر شدنو چطور تعریف کنم فقط می دونم که با هیچ لذتی تو دنیا قابل مقایسه نیست .  دکترت ویجی کومار ساکاموری بود و توی  بیمارستان پیامبران تهران ساعت ۱۵ : ۹ روز دوشنبه ۲۹ / ۱ / ۱۳۹۰ به دنیا اومدی عزیز دل مامان . با وزن ۳ کیلو و ۸۵۰ گرم و قد ۵۲ سانتی متر .. ... خیلی توپول مپولی جییییگر مامان عکس نازتو می ذارم تا بعد که بزرگ شدی ببینی چقدر نخودچی بودی .... ۳۰ فروردین از بیمارستان مرخص شدیم و با مامانی که خیلی برات زحمت کشید و بابا طه و دایی علی و زن دایی زهرا اومدیم خونه و تو...
6 ارديبهشت 1390