مهتا جونمهتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره
مهیار جونمهیار جون، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

هدیه های آسمانی

امروز 28 روزه شدی دخملکم

وقتی فرشته نازمو بغل می کنم تو کار خدا می مونم .... باورم نمی شه که این موجود زیبا از یه سلول کوچیک تو شکم من بوجود اومده ... وقتی به دستای قشنگت نگاه می کنم ... به پاهای کوچولوت ... به موهای ناز و ابریشمیت ... به موهای ظریف پیشونیت ... به چشمای خوشرنگ خاکستریت ... به اون پوست ظریف و نازت که مثل برگ گل لطیفه ... فقط می مونم تو کار خدا که واقعا احسن الخالقینه ... فقط ازم برمیاد که شکرش کنم و برای همه منتظرا دعا کنم .... ازش می خوام که نی نی همه مامان نازیا رو براشون حفظ کنه و می خوام که دخمل خوشکلم یه دخمل خوب و باتربیت بشه که زندگیش سرشار از موفقیت باشه ... خوشکلم امروز ۲۸ روزه شدی ... الان لالا کردی و مامان اومده تا برات خاطره بنوی...
26 ارديبهشت 1390

تولد مامان مریم و اولین لبخند مهتا جوني

سلام مامانی ... امروز تولد من بود و تو خوشکل مامان بهش دو تا کادوی ناز دادی .... اولش یه شکلات خوشمزه و بعدشم اولین لبخند زیبای زندگیتو به مامان زدی ... جوری که دلش حسابی ضعف رفت ... راستی بابا طه رفته ماموریت و جاش خیلی خالیه ... بابا طه خیلی دوستت داره ها ... چند تا از عکساتو با خودش برد تا اونجا دلش برات تنگ نشه ... خدایا شکرت هدیه تولد امسالم خیلی ناز و دوست داشتنیه   ... در عوض پیش مامانی بودیم تا دلمون برای بابا تنگ نشه ...                     ...
19 ارديبهشت 1390

فکر کردم سرما خوردي

امروز ۱۷ روزه شدی و مامان مریم فکر می کرد سرما خوردی ... آخه همش گلوتو صاف می کردی ... تصمیم گرفتیم ببریمت پیش دکتر بامزت که هر دفعه می بینتت کلی قربون صدقت می ره ... آره دکتر محمد ترکمن که فوق تخصص نوزادانه و واقعا کارشو خوب بلده ... بگذریم ... بردمت پیش دکتر و اونم کلی قربون صدقت رفت گفت واقعا خوشکلی ... برات وان یکاد خوند که چشم نخوری عسل خانوم ... دکتر گفت هیچیت نیست خدا رو شکر و همه چیز رو براهه ... ما هم کلی ذوق کردیم ... قدت شده ۵۵.۵ سانت و وزنتم شده ۴ کیلو و ۳۵۰ گرم ... دور سرتم شده ۶ . ۳۷ سانت ... بعدشم رفتیم و همون خوش قدمیتو دیدیم ... خلاصه روز خوبی بود مامانی ...  چند تا عکس خوشکل هم می ذارم   ...
15 ارديبهشت 1390

اولین کنترل وزن دخمل خوشکلم

امروز ۱۳ اردیبهشته .... عسل مامان امروز ۱۵ روزه شده و بردیمش برای کنترل قد و وزن ... خانومه گفت مهتای مامان شده ۴ کیلو و ۱۵۰ گرم و قد نازشم شده ۵۴ سانت ... خلاصه گفت که رشد عسل مامان خوبه خدا رو شکر ... الهی فدات بشه مامان که همش حین معاینه خواب بودی یه خواب ناز خوشکل ... راستی جیگر مامان دیروز سالگرد ازدواج مامان مریم و بابا طه بودا ... امسال سومین سالگرد ازدواجمونه و خوشکل ترین هدیه رو از خدا گرفتیم یه دخمل گوگولیه ۱۴ روزه ... بدون که هیچ هدیه ای مثل تو شیرین نیست ... امسال بهترین هدیه رو از خدا گرفتیم ... بازم شکرت خدای مهربون .... ازت می خوام که جوجوی همه مامان و باباها رو براشون نگه داری و جوجوی ما رو هم در پن...
13 ارديبهشت 1390

اولین مهمونی مهتا جونی ( افتادن ناف خوشکلم )

امروز مهتا برای اولین بار رفت مهمونی .... کجا ؟  .... خونه مامانی ... خلاصه دخملم خیلی خوشحال بود ... مامانی بردش حموم و دیدیم ای بابا ناف خانوم خانوما هم افتاده... خلاصه این که ۹ اردیبهشت تو تاریخ ثبت شد و دوازده روز طول کشید تا آخرین علایم ارتباطی مامان مریم و مهتا قطع شد ... البته الان دیگه همش مستقیم تو بغل مامان مریمی نه از طریق بند ناف قربون اون چشمای خوشکلت بره مامان ... چند تا عکسم گرفتم ازت که می ذارم ببینی ..             ...
9 ارديبهشت 1390

تولد شکوفه بهاریمون

امروز ۲۹ فروردین ۹۰ قشنگترین روز زندگی من و بابا طه بود  و مهتای خوشکل من چشمای قشنگشو به روی دنیا  باز کرد . نمی دونم حس مادر شدنو چطور تعریف کنم فقط می دونم که با هیچ لذتی تو دنیا قابل مقایسه نیست .  دکترت ویجی کومار ساکاموری بود و توی  بیمارستان پیامبران تهران ساعت ۱۵ : ۹ روز دوشنبه ۲۹ / ۱ / ۱۳۹۰ به دنیا اومدی عزیز دل مامان . با وزن ۳ کیلو و ۸۵۰ گرم و قد ۵۲ سانتی متر .. ... خیلی توپول مپولی جییییگر مامان عکس نازتو می ذارم تا بعد که بزرگ شدی ببینی چقدر نخودچی بودی .... ۳۰ فروردین از بیمارستان مرخص شدیم و با مامانی که خیلی برات زحمت کشید و بابا طه و دایی علی و زن دایی زهرا اومدیم خونه و تو...
6 ارديبهشت 1390

7 روزگي

  الان خوشکل مامان ۷ روزش شده و مامان مریم برای اولین بار مهتا رو برد حموم ... وای مامانی اگه بدونی چقدر چسبید وقتی تو آب بودی و تو بغل مامان مریم ... خیلی حموم کردنو دوست داری .... یعنی حال می کنی وقتی روت آب می ریزم .... ۵ اردیبهشت بود . اولین بار مامانی تو رو حموم کرد و مامان مریم نگاه می کرد ... روز ۳۱ فروردین ... راستی خوشکل مامان یکمی زرد شده بود .... مامان مریم اینقدر ترسیده بود که نگو ... بردیمت دکتر .... اینقدر دکترت بامزست ... کلی قربون صدقت رفت و گفت اگه خوب شیر بخوری و توپولو شی زودی خوب می شی ... خلاصه مامان مریم کلی گریه کرد و غصه خورد ولی خدا رو شکر الان خوب شدی.... خدایا شکرت به خاطر این هدیه زیبات..... ...
6 ارديبهشت 1390

اومدن عشق ناب زندگیم

رفتم دکتر و بعد از سونو که گفت خوشکل مامان الان ۳.۳ کیلو شده دکتر گفت که تو تا ۲۹ فروردین یا شایدم زودتر میای ... منتظرم ولی این انتظار سخته خیلی سخت خونه موندم و به خاطر خوشکلم تنهایی رو تحمل می کنم البته تنها نیستم که ... عشق مامانی هم باهاشه و با تکوناش حسابی خوشحالش می کنه ... خوشحالم یا تو شوکم خودمم نمی دونم ... یه روز فهمیدم که تو وجودم جوونه زدی... شاید اون روز شادی کردم و جشن گرفتم اما باور نکن که من اون روز معنی داشتن تو رو درک کردم... مادر شدن من ماه به ماه با تو شکل گرفت... این روزا روزاییه که این مادر شدن به بار میشینه... ازت ممنونم به خاطر اومدنت... به خاطر موندنت... ازت ممنونم به خاطر این نه ماه... به...
17 فروردين 1390

خوابتو دیدم

صبح که واسه نماز پاشدم حال عجیبی داشتم . دلم نمی خواست چشمامو باز کنم .... می دونی چرا مامانی  ؟ ... واسه این که خوابتو دیدم ... خواب دیدم بعد یه زایمان راحت اومدی تو بغلم ... وای چه حسی بود ... نمی تونم توصیفش کنم ... چقدر خوشکل بودی ... چقدر دلنشین بودی ... سفید با دو تا لپ بامزه و یه لب قرمز قلوه ای ... یعنی چیزی شیرین تر از تو هم تو این دنیا هست ... من که فکر نمی کنم باشه ... بعد نماز کلی واسه خاله ندا و ستیا گلی که امروز به دنیا میاد دعا کردم ... بعد که خوابیدم دلم می خواست بازم ببینمت ... یعنی کی میشه بیایو من از نزدیک ببینمت ... من اینطوری نبودم ... تو منو مامان کردی ... تو دلمو بردی پس بیا تا حسمو کامل کنی ... مادر شدن حس ع...
10 فروردين 1390