مهتا جونمهتا جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
مهیار جونمهیار جون، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

هدیه های آسمانی

سفر به شمال و اردبیل

1397/9/8 22:51
نویسنده : مامان مريم
235 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به میوه های خوشمزه زندگیمون ... خوبین خوشمزه های من ...

این روزا که مهیار جون در اوج خوشمزگی به سر می بره ... راه می ره ... می خونه دای دای دای ... بابا و مامان می گه ...

خلاصه حسابی برامون دلبری می کنه ... حسابی هم کنجکاوه و همش در حال بررسی اطراف ... یه نمونش رو ببینین ... 

بازرسی دقیق پوشک ...

 

و اما رفتیم و لباس مهتا جون رو پیدا کردیم و تنش کردیم ... این لباس خوشگل رو مامانی جون برای مهتا جونی

بافته بود ... با این که صورتی هست دوست دارم که بپوشی بس که خوشگله و البته خاطره انگیز ...

اینو که پوشیدی ازت پرسیدیم مهیار جون لباس آبجی رو پوشیدی ؟ یه دفعه گفتی آیه و من و مهتا ذوق کردیم ...

با اینکه اتفاقی بود ولی خیلی جالب و شیرین بود مهیار جونم ... حالا فیلم گرفتم وقتی بزرگ شدی می بینی و کلی 

کیف می کنی ایشالا ... 

 

 

 و اما سفر ... عروسی دختر عمه لیلا بود و قرار بود بریم اردبیل ... ولی از اونجایی که مسیر خیلی دوره 

تصمیم گرفتیم اول بریم رشت و به هیوا جون و هلما جون و هلسا جون سر بزنیم ... بعد بریم اردبیل 

اینم دوقلوهای نازمون ...

 

 

یه شب شمال موندیم و کلی بهمون خوش گذشت ... مهیار جون هم ماشالا خیلی خوش سفره و کلی کیف کردیم ...

صبح جمعه هم راهی اردبیل شدیم ... وقتی وارد گردنه حیران شدیم مه خیلی زیبایی بود و واقعا لذت بخش ...

تو اون صحنه زیبا مهیار جونی خواب بود و ما چند تا عکس گرفتیم ... اونجا واقعا زیباست و یکی از نقاشی های زیبای 

خداونده ... خدایا واقعا شکرت بابت اینهمه زیبایی که به ما هدیه دادی ...

 

 

 

مهیار جون اسکیمو می شود ... چون اونجا سرد بود ما هم تو رو تبدیل به اسکیمو کردیم ...قه قهه

 

اینم مهتا و مهیار تو رستوران و لذت بردن از سفر ...

 

مهیار جون ما عاشق رانندگی هست و تا بابا پا می شه می ره پشت فرمون ... مامان قربونت بره الهی جیگر 

 

اینم شادوماد و گل دختر ما تو عروسی ...

 

 

وای که از دیدنتون سیر نمی شم .. ثمره زندگیم هستین آخه ... حاصل جوونی من و بابا طاها ...

الهی خدا همه گلهای باغ زندگی رو واسه پدر و مادرها حفظ کنه ... 

و اما مهیار جون داره آماده می شه برای تولد ... واسه همین بردیمش آرایشگاه و مهیار جون در حالی که خوابیده 

بود اولین آرایشگاه عمرش رو تجربه کرد ... آخراش دیگه بیدار شد ولی خوب اصل کارش تموم شده بود ... 

مامان فدات بشه که اینقدر عاقلی آخه عشقم ... 

 

 

خوب ما بریم و کم کم آماده شیم برای تولد یک سالگی قند عسلی ....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)