مهتا جونمهتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره
مهیار جونمهیار جون، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

هدیه های آسمانی

سفر به چابكسر

1390/6/21 10:01
نویسنده : مامان مريم
1,503 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

سلام خوشگلم ... خوبي ماماني 

بالاخره براي اولين بار رفتي شمال البته قبلا هم رفته بوديا ولي تو شكم مامان بودي

همش مي خوندي : دارم مي رم دريا كنار ... دريا كنار خيلي قشنگه ....

عيد فطر بود كه راه افتاديم يعني 9 شهريور ولي ماماني اگه بدوني چقدر شلوغ بود 13 ساعت تو راه بوديم

ولي ماشالا اينقدر دختر خوب و نازي بودي كه اصلا مامانو اذيت نكردي دختر قند عسل

اينجا كرجه و مونديم تا مامان جوني و بابا جوني بيان تا با هم بريم شمال

تو بغل مامان و بابا عكس گرفتي

 

 

 

اين اولين عكسيه كه بعد از ورود به شمال گرفتي عزيزم ...

مامان قربون اون زبونت بره  

 

 

 

وقتي رسيديم ويلا هممون خسته بوديم حسابي اين بود كه خوابيديم و تو  خوشگل مامان هم زودي لالا كردي ... صبح مامان رفت دريا چون مامانت خيلي عاشق درياست به كسي نگيا

يه عكس از طلوع خورشيد گرفتم كه حيفم اومد نبيني نازنازي من

 

 

 

صبح كه از خواب نازت پاشدي بابا بردت كنار دريا ... خيلي دوست داشتي

 

 

 

بعدشم اومديم صبحانه خورديم تو هم رفتي تو بغل بابايي و چند تا عكس نازنازي مثل خودت گرفتي ...

 

 

 

 

اين عكس رو هم مامان خيلي دوست داره انگار موهات هايلايت داره  ... قربونت برم من

 

 

 

 

بعدشم خسته شدي و لالا كردي ....

 

 

اينجا هم دايي علي لباستو با رنگ ماشينش ست كرده  ....

البته به دليل آفتابي بودن هوا همش اخم كردي .... مامان اخمتم دوست داره عزيزم

 

 

 

 

 

اينجا آماده شدي كه بري مهموني خونه دوست بابا ...

 

 

 

 الانم مي خواي دريا رو بخوري اين كه خوردني نيست ماماني ....

 

 

 

 

 

بعدشم رفتيم تله كابين البته يه بار قبلا تو شكم مامان كه بودي رفته بودي تله كابين لاهيجان ولي اينجا رامسره عزيزم   .... خيلي با تعجب نگاه مي كرديا  ...

 

 

 

 

 

از ويلا كه اومديم بيرون رفتيم خونه خاله معصومه تو لاهيجان

 

 

اينجا هم از دست اين پشه هاي ناقلا فرار كردي و رفتي لالا ...

 

 

يه روزم رفتيم خونه دايي مهدي و با اين گاو بامزه عكس گرفتي البته قبلش كلي جوجوي گاورو مزه مزه كردي 

 

 

 

اينجا هم بارون اومده و كلي هوا سرد شده ... به خاطر همينم اين كلاه خوشگل رو كه مامان جوني برات بافته پوشيدي ...

 

 

 

راستي يه روزم رفتيم عروسي .... اين اولين عروسي بود كه مي رفتي  ....

 

ايشالا هميشه شاد باشي عسل خانوم  ...

18 شهريور هم برگشتيم و اين آخرين عكس از اين سفره ...

ايشالا كه بهت خوش گذشته باشه ماماني ...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مدرسه ی مامان ها
20 شهریور 90 13:00
سلام مامان عزیز دیروز یکی از مامان ها مطلبی رو توی مدرسه مطرح کرده که دوست داریم نظر شما رو هم درباره ی اون بدونیم منتظر حرف های شما هستیم
پروای گیلان
28 تیر 92 10:53
درود خوشحالیم از حضورتان در شهر زیبای ما و امید که خاطرات خوشی برای شما و میوه زندگی تان نقش بسته باشد