داریم می ریم به پیشواز بهار
سلام به مهتا جون مامان مریم
عزیزم خیلی وقته برات ننوشتم . تو این مدت کلی اتفاق افتاده و کلی بزرگ شدی ماشالا ......
حالا سعی می کنم تا جایی که یادمه برای خوشگلم بنویسم .
یه روز هوس کردی بری سرزمین عجایب و مامان و بابا هم که خیلی دوست دارن بردنت تا حسابی کیف کنی .
برام جالب بود که دوست داشتی همه بازیها رو تجربه کنی و این یعنی بزرگ شدی چون قبلنا می ترسیدی . ولی
مثل یه خانوم باشخصیت همه رو تجربه کردی و کلی هم کیف کردی ...
ببین ....
تازه کلی هم با بچه ها دوست شدی ... ماشالا روابط اجتماعیت هم خوبه عزیز دلم ...
یه روز هم تصمیم گرفتیم بریم پل طبیعت که پارک طالقانی رو به بوستان آب و آتش وصل می کنه ....
آخه خیلی هوا تمیز و خوب بود ....
راستی مامانی و باباسی هم رفتن مکه و به آرزوشون رسیدن و برای مهتای ناز من هم کلی سوغاتی
آوردن .... این بنر رو تو و هیوا براشون نوشتین ....
ببین توی لباسی که برات سوغاتی آوردن چه ناز شدی .... به چه عروس ملوسی
و اما چه خبر از اسباب بازی و مهد کودکت ...
جدیدا ماهیگیری می کنی و البته من هم حسابی کمکت می کنم چون خودم هم دوست دارم به
کسی نگیا ....
و هر روز هم کلی برامون آشپزی می کنی و من و بابا باید بیایم غذاهای خوشمزتو بخوریم .... اینطوری
یه نقاشی کشیدی که نمی دونم چیه شاید آدم برفی باشه ...
و اما اندر احوالات مهد ....
ترم زمستون هم در حال اتمامه و ناز نازی من کلی مطلب یاد گرفته .... سوره های قرآن .... نام امامها
کلی شعر زمستونی و کلی هم با سفال کاردستی درست کرده ....
و اما سفره هفت سین .....
امسال سال گوسفنده و یه سفره هفت سین خوشگل تو مهد درست کردین ....
داریم کم کم به استقبال بهار می ریم ... سال 94 و سالی که مهتا 4 سالشو تموم می کنه ...
خدایا شکرت ... همه بچه ها رو در پناه پدر و مادرشون حفظ کن و مواظب مهتای ناز من هم باش ...