مهیار جونی هفت ماهگیت مبارک پسر گلم
سلام به گلای مامان ... دردونه های مامان . نازگلک مامان مهتا جون و قند عسل مامان مهیار جون
مهیار جون ما هفت ماهه شده هورا ....
عزیز دل مامان 7 ماهگیت مبارک عشقم ... الان دیگه کلی بزرگ شدی ... راستی مروارید سوم هم دراومد ولی کلی اذیت شدی
دیگه بزرگ شدن دردسر هم داره دیگه مگه نه گوگولی مگولی من
الان مهیار جون خوب می شینه ... چهار دست و پا می ره ... کلی صدا درمیاره برامون و حسابی شیرین کاری می کنه ...
گاهی یه جا رو می گیره و سعی می کنه وایسه ... شاید می خواد رکورد مامانش رو بزنه ... راه رفتن در 10 ماهگی
اینم دسری که با آبجی جون برات درست کردیم نازنازی من
مامان قربون اون دندونای خوشگلت بره الهی ...
اینم یه سلفی با مامان (مادر شوهر آینده که ایشالا مادرشوهر خوبی باشه ... از الان تمرین می کنه که خوب باشه
و عروسش رو بیشتر از پسر نازش دوست داشته باشه ... )
و اما این روزها روز دختر بود و باید بگم خیلی خوشحالم که یه دختر ناز و مهربون دارم ... هر کی نداره خدا قسمتش کنه
تازگیا مهیار خان ما یاد گرفته بره زیر مبل و به افتخاراتش اضافه کرده ....
وقتی ماست می خوره و خوشحال می شه ...
وقتی هوس پیک نیک می کنه ...
و وقتی تو مسیر می خوابه و مامانش از تماشا کردنش سیر نمی شه ....
این روزا گاهی از بچه داری و خونه داری خسته می شم ... بدجورا یعنی ...
و یاد روزهای کارمندی رو می کنم .... واقعا سخته تو خونه موندن برای یکی مثل من عزیزانم ...
ولی فدای یه تار موی دوتا گلم ... ایشالا که قدر می دونین و همین که تو زندگیتون موفق باشین برای من کافیه
من چیزی ازتون نمی خوام جز اینکه از خدا براتون سلامتی و موفقیت و شادکامی آرزومندم میوه های باغ زندگیم ...