مهتا جونمهتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 28 روز سن داره
مهیار جونمهیار جون، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

هدیه های آسمانی

ملاقات با دکتر

سلام جوجوی ناز مامان دیشب رفتیم دکتر تا ببینیم وضعیت چطوریه . تصمیم گرفتی عمودی بشی یا باز دوست داری افقی باشی و حسابی شیطونی کنی . دکتر بعد از معاینه گفت که خدا رو شکر بچه خوبی شدی و سرت پایین رفته . کلی ذوق کردم . آفرین حالا شدی یه دخمل ناز دوست داشتنی . راستی این روزا مامان سرما خورده بود اذیت که نشدی مامانی . ببخشید که مجبور شدم کلی شلغم بخورم حتما بوش اذیتت کرده ولی خوب دیگه چاره ای نبود گوگولی من . راستی دکتر میگه تو قراره مثل مامی اردیبهشتی بشی . باید منتظر بمونیم ببینیم کی
8 اسفند 1389

هفته 32

سلام مامانی . چطوری خوبی . باورم نمیشه دیگه کم کم داریم به انتهای راه می رسیم . تو این مدت همش با من بودی و با دستو پاهای نازت نوازشم میکردی . حس می کنم جدایی سخته ولی خوب وقتی فکر می کنم که بعدن می تونم بغلت کنم و ببوسمت کلی نظرم عوض می شه . راستی خانوم خوشکل من خیلی خوش قدمیا این به شدت به مامان و بابا ثابت شده . وسایلتم آمادست و ما منتظر ورود به موقعت هستیم . این روزا همش خدا رو شکر می کنم که لیاقت مادر شدنو بهم داده و ازش می خوام به همه کسایی که آرزو دارن این طعم شیرینو بچشونه . خدایا به خاطر همه خوبیهات ممنونم . ...
24 بهمن 1389

خرید سیسمونی (2)

سلام به دختر ناز مامان امروز مامانی و بابایی و دایی علی و زن دایی زهرا اومده بودن تا سیسمونی قند عسلو بیارن . مامانی برات دو تا ژاکت خوشکلم بافته که از همه خوشکل تره . دلم می خواد ببینم توش چه شکلی میشی قربونت برم . منم عکساشو می ذارم تا بعدن ببینی که چقدر دوست دارن . دست مامانی و بابایی هم درد نکنه . وقتی اومدی باید حتما کلی ببوسیشون باشه قندک مامان .                                                         &...
22 بهمن 1389

تخت خوشکل مامانو آوردن

سلام مامانی خوبی دخمل نازنازی . دیشب تختتو آوردن و نصب کردن من دیگه از ذوق نمی تونستم بخوابم . دلم می خواست اون تو ببینمت که ناز و ملوس گرفتی خوابیدی کم کم داره همه چی واسه اومدن جیگر مامان آماده می شه . منتظرتیم عسل خانوم
18 بهمن 1389

لم دادن خانوم طلا

سلام به همه و مخصوصا جوجوی خوشکل مامان دیروز رفتم دکتر واسه این که ببینم وضعیت چطوره . خدا رو شکر همه چی خوب بود ولی واسه خودت افقی لم داده بودی . آخه مامان قربون اون هیکل خوشکلت بره چرا عمود نیستی ..... سرت چپ بود و اون پاهای نازنازیت راست . خلاصه دکتر گفت اگه تکون نخوریو بخوای همین وضعو ادامه بدی باید دو تایی خودمونو واسه سزارین آماده کنیم . حالا ببینم چی کار می کنی . یه پشتک بزن سریع سرتو بیار پایین باشه خوشکل خانومی .  
10 بهمن 1389

روز آشنایی مامان و بابا

امروز ۲۷ دی بود و روز آشناییمون : ۲۷ دی سال ۸۶ . یادش بخیر . فکر نمی کردم امسال تو خوشکل مامان هم باشی . خلاصه امسال ۳ تایی جشن می گیریم . مامان و بابا و جوجوی ۲۸ هفته ای ناز من . ایشالا سال دیگه یه جشن ۳ نفره می گیریم باشه جوجوی مامان . قربون اون لپات برم .
27 دی 1389