مهتا جونمهتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 27 روز سن داره
مهیار جونمهیار جون، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

هدیه های آسمانی

اولين برف زمستوني

امروز اولین برفو دوتایی تجربه کردیم دخمل مامان . فکر کنم برفو دوست داشته باشی چون حسابی قل می خوردی . هر دفعه که تکونای نازتو حس می کنم از خدا به خاطر دادن تو خوشکلم به ما تشکر می کنم و ازش می خوام به همه اونایی که ندارن بده که لذت باورنکردنی داره . ایشالا سال دیگه با هم میریم برف بازی . هورا الان تو هفته ۲۷ هستیم دیگه کم مونده ببینمت برگ گل مامان و بابا . ...
20 دی 1389

روی ماهتو دیدم

امروز که اولین روز سال ۲۰۱۱ بود باید می رفتم سونوگرافی . دل تو دلم نبود که یه بار دیگه ببینمت . البته این دفعه دیگه کلی بزرگ و خانم شده بودی . وقتی دکتر داشت صورتتو بهمون نشون می داد دستتو بردی جلوی اون دهن کوچولوی نازت . دو تا لپ تپل مپلم داشتی که فکر کنم کلا شبیه بابا شده باشی . یه صورت گرد تپل مپل خوردنی . خلاصه دکتر همه جای دخمل نازو نشونمون داد . صدای قلب خوشکلتو هم شنیدیم که مثل گنجیشک میزد ۱۴۷ بار در دقیقه . خلاصه کلی قند تو دلمون آب شد . انگشتای نازتو دیدیم پاهای ظریفتو دیدیم . همونجا کلی خدا رو شکر کردم که سالمی عزیزم . قدت ۳۰ سانتی متر بود و وزنتم ۸۳۸ گرم . دکتر می گفت توی سن ۲۵ هفتگی خیلی تپلی قربون اون لپات برم . دلم...
11 دی 1389

خرید سیسمونی (1)

سلام مامی جون امروز دیگه طاقت مامان مریم تموم شد و تصمیم گرفتیم بریم یه چیزای کوچولویی واست بخریم . خوشکل مامان خیلی شیطون شده حسابی به مامانش لگد می زنه و مامانشم کیف می کنه . اون چیزایی رو که خریدیم عکسشو می ذارم تا بعد که بزرگ شدی تپل مپل شدی ببینی قند عسل . دست بابا طه و مامانی و بابایی هم درد نکنه که اینارو واست خریدن . راستی واسه اتاقتم یه کارایی کردیم که باید بیایو ببینی قربونت بره مامان.                                         ...
3 دی 1389

تولد بابا طه

بازم سلام چطوری جوجوی مامان . تازگیا زیاد شیطونی می کنی و مامانو با این تکونات خوشحال می کنی قربون اون پاهای نازت . راستی امروز تولد بابا طه بود و جای تو گلم خیلی خالی بود . ایشالا سال دیگه بیایو واسه کادو یه بوس آبدار به بابایی بدی . باباتم کلی ذوق کنه که یه دخمل نازنازی داره . منتظرتیم عسل خانوم . ...
1 دی 1389

سفر به زنجان

خوب جوجوی مامان برای دومین بار رفت زنجان اما این دفعه تاسوعا و عاشورا بود . عمه نسرین هم اومده بود . همه واسه دخمل کوچولوی من اسم انتخاب می کردن ولی نمیدونستن مامانش زودتر از همه دست بکار شده و واسه جوجو اسم انتخاب کرده . عصر عاشورا رفتیم سر مزار حاج بابا که بابابزرگ بابا طه بود و  واسه شام هم خونه عمه مهری بودیم . جمعه هم برگشتیم که مامان جوجو زیاد خسته نشه . خوب حالا دیگه دخمل مامان کلی بزرگ شده و ۵ ماهو تموم کرده دیگه کم مونده بیای پیش ما و بخوریمت ناناز مامان . یه بوس آبدار واسه نازگل مامان .
24 آذر 1389

عید غدیر

امروز عید غدیره و از اونجایی که جوجوی مامان سیده خانومه تصمیم گرفتم واست یه عیدی کوچولو بگیرم . یه جفت جوراب خوشکل مامانی صورتی و یه ست شماره صفر که سفید و صورتیه ایشالا به سلامتی استفاده کنی قند مامان و بابا . عیدت مبارک باشه سیده خانوم . بابا طه هم واست یه بادی و شلوار انتخاب کرد که سفید و قرمزه و ماهی داره عسلکم .  دست بابا طه هم درد نکنه دیدی اونم خیلی دوست داره ها شیطون .         ...
4 آذر 1389

معلوم شدن جنسیت عزیز دلم

سلام دخمل نازم . بالاخره رونمایی کردی و معلوم شد یه دختر نازنازی هستی . امروز رفتم سونوگرافی و معلوم شد همه چیت سالمه مامانی . وزنت ۲۸۶ گرم بود قربونت بره مامان . تازه مامانی و بابایی هم اومدن . بعدشم رفتیم خونه مامانی تا یه شام خوشمزه بدم پرنسس مامان بخوره . نوش جونت عزیزم . ...
29 آبان 1389